Meraj Persian Gulf

یارب مددی ساز که یارم به سلامت باز آید و برهاندم از چنگ ملامت

Meraj Persian Gulf

یارب مددی ساز که یارم به سلامت باز آید و برهاندم از چنگ ملامت

سایه(داستان)

(سایه)----------------هوا به قدری گرم شده بود که اجازه نفس کشیدن رو به زور می داد.دیگه خبری از بارون وسرمای زمستون نبود.تا چشم کارمی کرد شرجی بود وبس٬رضا خسته تر از همیشه بار وبندیل خودشو به کول گرفته بود ویک خیابونو به دست با پاهای خمیده ودستهای پینه بسته ی خودشو سایبون چشماش کرده بود وبه طرف خونه به راه افتاده بود....................................امروز گویا دریا چیزی نداشت که رضا خودش به خونه بیاره٬اینو می تونستی از نگاش بخونی دلش هم مثل دریا خون خون شده بود.هرچند امروز داخل باروبندیلش هچی نبود ولی خودش این اعتقاد رو داشت که خدا روزی هرکس رو به اندازه ی زحمتش میده.این روزها هرجی در می آورد داخل اون سرنگ لعنتی که همه اش زهر بود وارد می کرد.وقتی رسید خونه دیگه نای راه رفتن که هیچ٬نفس کشیدن رو هم نداشت٬اومد مستقیم مثل یه تیکه پارچه٬طاقباز ولو شد میون کتابها وکاغذ پاره های کف اتاقش.چشماش سیاهی می رفت٬پس سعی خودشو کرد وبا تمام خستگی خودشو کشوند داخل حموم وهمه چی به همون جا ختم شد .وقتی چشماشو باز کرد٬کورمال کورمال پاکت سیگارشو پیدا کرد ویه نخ از اون در آورد و بعد با چشمهای نیمه بسته ستاره های شب تابستونی رو از گوشه پنجره اتاقش نگاه می کرد.همین جور تو خواب وبیداری مثل جسد بو گرفته دستاشو گذاشت رو ی صورتش وخودشو تو حالت خلسه رها کرد.............................................امشب انگار با شبهای دیگه فرق می کرد حال وحوصله ی هیچی رو نداشت ٬فقط یه روند کام می گرفت و دودشو حلقه می کرد توهوا....فکر کنم چهار الی پنج سالی میشد که دیگه خبری ازش نداشت.فکر سایه یک لحظه هم تنهاش نمی گذاشت٬آخه اون تنها کسی بود که رضا می تونست بهش فکرکنه وتو خیال خودش باهاش حرف بزنه ولی میگم که٬حالا مدتها بود که خبری از سایه نبود وفکر وذکر اون مثل خوره به جونش افتاده بود و ولش نمی کرد.تنها چیزهایی که از سایه توی ذهن خالی رضا مونده بود ابروهای پیوسته٬قد بلند وصدای خلخالی که همیشه به پاهاش بسته بود٬اصلا نمی تونست تصور کنه که شاید سایه رو نبینه٬برا همین بود که همیشه چشم به در منتظر اومدنش بود...........................دستاشو بلند کرد و دکمه ی ضبط رو فشار داد و موسیقی رو که دیگه با گوشت وپوستش یکی شده بود گوش می کرد ودوباره یاد اون شب مهتابی وقتی که دستای پرمهر وگرم سایه رو توی دستاش گرفته بود افتاد٬ حتی لحظه ی رو به یاد آورد که اونو زیرچشمی نگاه کرده بود و خنده ی اونو دیده بود...........................دیگه نمی تو نست بیشتر از این خودشو عذاب بده تصمیمش رو گرفته بود٬می تونست با یک سرنگ پر از هوا خودشو خلاص کنه...اما نه٬شاید پیداش می شد٬هنوز خیلی مونده بود که ناامید بشه٬این کار می تونست دیوونگی محض باشه.توی همین خواب خیال کم کم چشماش سنگینی کرد وبه خواب رفت.هنوز چیزی از خوابش نگذشته بود که بوی تند عطری رو حس کرد.اول فکر کرد داره خواب می بینه وخیال ورش داشته ولی بعداز اینکه صدای یه چیزی مثل جرینگ جرینگ خلخال رو شنید حواسشو بیشتر جمع کرد آره انگار صدای خلخال بود درست گوش داد تا مطمئن تر بشه چیزی نمی گفت٬توی اون موقعیت حتی می تونستی صدای طپش قلبشو بشنوی.صدا لحظه به لحظه نزدیکتر میشد وطپش قلب رضا تندتر تندتر٬تا اینکه چشماشو باز کرد و دید راست قامت در اتاقش مثل همیشه ایستاده قدبلند٬ابروهای پیوسته وخلخالی به پاهاش٬!آره خودش بود ولی نمی دونم چرا رضا چیزی نمی تونست بگه یا اینکه از خوشحالی بیخود جیغ بکشه٬شاید شاید بلند بشه واونو در آغوشش بگیره وبا تموم توانش فشار بده و با تموم حسش عطر تنش رو نفس بکشه لحظات انگار مثل برق وباد می گذشت و اون همینطور بهش خیره شده بود که یک مرتبه چیزی شبیه یک لبخند روی صورت سایه نقش بست وتابی خورد وصدای جرینگ خلخال و انگار رفت رضا خودش رو جمع وجور کرد ورسوند به در اتاق٬هنوز باور نمی کرد اما انگار اون خودش بود که داشت داخل تاریک و روشن شب مهتابی تاب می خورد و می رفت.دنبالش به راه افتاد..اخلاقش رو می دونست برا همین سعی نکرد صداش کنه٬تا در خونه ایی که احساس می کرد خیلی به نظرش آشنا میاد اونو تعقیب کرد٬اما چرا نمی تونست با اون وارد خونه بشه٬باید از خودش می پرسیدی؟خودش هم نمی دونست که چرا اینقدر ترسو شده بود.بلاخره تصمیم خودشو گرفت و وارد خونه شد٬کسی مثل مادر بزرگ ولی اطمینان نداشت که مادر بزرگ سایه باشه رو داخل حیاط دید٬همین که اومد راجع به سایه از اون سوالی بکنه٬پیرزن پیش دستی کرد و با اشاره انگشت به طرف اتاق٬اجازه حرف زدن به رضا رو نداد.پس به طرف اتاق خیز برداشت و همین که اومد در اتاق رو باز کنه بوی تندی شبیه بوی عطر٬اونو اذیت کرد٬در رو با یه حرکت باز کرد٬ صدای جرینگ جرینگ خلخال پاهای سایه انو از جا پروند اما با این اختلاف که این با خلخال دیگه به پاهای سایه بسته نشده بود بلکه به در آویزان شده بود.رضا چیزی رو که جلو روش می دید نمی تونست باور کنه قد بلند سایه با ابروهای پیوسته.................................... مثل یه تیکه یخ وسط اتاق آویزان بود و صدای جرینگ جرینگ خلخال قلب یخی رضا رو می شکست و آب می کرد. تمام دنیا رو سرش یک وجب شده بود اجازه هیچ حرکتی رو به رضا نمی داد.آیا تمام چیزهایی که می دید حقیقت داشت٬یا همش خواب وخیال بود؟ولی اطمینان داشت که خواب نمی بینه پس برگشت٬ولی نه می تونست راه بره٬نه گریه کنه ونه هیچ کار دیگه.خوب که نگاه کرد پیرزن رو دید که به طرفش میاد.یه حس عجیبی بود٬ نگاه تیز پیرزن در اون لحظه برای رضا چندش آورتر از جسد بود.............................................بهش نزدیک شد وسرنگی رو که دستش بود داد به رضا پیرزن خنده ی تلخی ک...ر...د    

 نویسنده........... اسحق..................  آزادبخش   

    

آتیلا پسیانی در یک گفتگوی پر از سه نقطه با رضا کیانیان!

آتیلا پسیانی در یک گفتگوی پر از سه نقطه با رضا کیانیان!

ولی ناگهان درست در شب خروجی از ما خواست که حرف‌هایش را چاپ نکنیم. ما هم به احترام ایشان حرف‌های او را حذف کردیم و جایش ... گذاشتیم. البته...
 
در هر لحظه ای خوب باش
  یک گفت و گوی جمعی با حضور رضا کیانیان، آتیلا پسیانی، امید روحانی درباره بازیگری و تئاتر در دهمین سال سکوت مطبوعاتی پسیانی
پروفسور بوبوس، بازگشت کیانیان به تئاتر بعد از چهار سال، همکاری او با پسیانی و تئاتری که با حضور ‌هانیه توسلی، بابک حمیدیان، لیلی رشیدی و خود پسیانی و کیانیان کار پرستاره ای بود، بهانه مناسبی بود تا سراغ آتیلا پسیانی برویم تا سکوت ده ساله اش بشکند؛ اتفاقی که افتاد. قرار شد او و کیانیان درباره بوبوس و تئاتر حرف بزنند. قرار شد آن‌ها حرف بزنند، خاطره بگویند، در آخرین لحظات قبل از آغاز گفت و گو، امید روحانی- منتقد تئاتر و سینما که خیلی‌ها بازی اش را در نقش مرد متعصب «دایره زنگی» به یاد دارند- هم به جمع اضافه شد تا فضا گرم تر شود. آن چه این جا می‌خوانید، ماحصل چند ساعت گپ با این سه نفر در یکی از اتاق‌های پشت صحنه سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر است. هر سه نفر هم بعدا متن را خواندند و به خصوص کیانیان تغییرات مناسب زیادی در آن داد. پسیانی هم دو بار متن را خواند و تغییرات مورد نظرش را در متن اعمال کرد ولی ناگهان درست در شب خروجی از ما خواست که حرف‌هایش را چاپ نکنیم. ما هم به احترام ایشان حرف‌های او را حذف کردیم و جایش ... گذاشتیم. البته کپی رایت این ایده (حذف حرف‌های یک نفر در یک گفت و گوی جمعی) متعلق به ما نیست. حدود ده سال قبل اتفاق مشابهی در مجله فیلم افتاد. رخشان بنی اعتماد بعد از مدت‌ها سکوت در یک گفت و گوی جمعی با مجله فیلم شرکت کرد و بعد از تایید مصاحبه، ناگهان در آخرین لحظات خواستار چاپ نشدن حرف‌هایش شد. مجله فیلمی‌ها هم گفت و گوی جمعی را چاپ کردند ولی به جای حرف‌های بنی اعتماد سه نقطه گذاشتند. این شما و این گفت و گوی پر از سه نقطه با رضا کیانیان، آتیلا پسیانی و امید روحانی.

برویم سر اصل ماجرا. به نظر می‌آید اولویت اول پسیانی تئاتر است و بقیه کارها در اولویت‌های بعدی هستند.
پسیانی:...
 
اما وقتی «پروفسور بوبوس» را جلوی «سلام بر عشق» می‌گذاریم که همزمان با این نمایش اکران شده، به این نتیجه می‌رسیم که برای پسیانی تئاتر مهم تر است.پسیانی:....
 
به نظر می‌آید وجه سینمایی کیانیان به وجه سینمایی پسیانی می‌چربد. آن قدر که پسیانی در تئاتر وسواس دارد در سینما ندارد. پروفسور بوبوس را دارد و همزمان سلام بر عشق را که کار ضعیفی در سینماست. مجرد‌ها هم کار ضعیفی بود.
پسیانی: ....
روحانی: قصد مقایسه ندارم ولی آل پاچینو هم کار ضعیف داشته. مارلون براندو پنج تا فیلم خوب بازی کرده است. بقیه از نازل‌ترین آثار سینمایی است. در دهه 60و70 خرواری فیلم بد بازی کرده؛ مثلا شبروها و کندی.
پسیانی: ....
روحانی: تعاریف هنری الان به هم خورده. تئاتر به این دلیل اهمیت ویژه ای دارد که قابل تکثیر نیست. یک اتفاق است. بازمانده تمام هنرهای قدیم همان تئاتر است. تئاتر یک اتفاق غیر قابل تکثیر است. یک سریال را 70 میلیون نفر می‌بینند و آن قدر حساسیت ایجاد نمی‌کند که یک تئاتر با 20 نفر مخاطب، تئاتر یک مراسم و آیین ویژه است. تنها اهمیتی که برای تئاتر باقی مانده همین شکل آیینی آن است. تئاتر یک رسانه نیست، یک اتفاق است.
پسیانی:....
 
در سینما و تلویزیون هم می‌توانید کارگردانی کنید؟پسیانی:...
روحانی: بگذارید تعریفم را کامل کنم. تئاتر یکی از تنها هنرهایی است که مثل سینما و.. قابل تکثیر نیست. اشکال مختلف تئاتر را نمی‌توانی طوری ثبت کنی که تمام تاثیر اجرای زنده را روی تماشاچی بگذارد. همین باعث اقبال تماشاچی به سالن‌های نمایش می‌شود.
 
اگر در دو ساعت اجرای بوبوس از بازیگر چهره استفاده نمی‌کردید باز هم این اقبال بود؟
کیانیان: من فقط ستاره نیستم. بازیگری هستم که ستاره شده ام. ستاره لزوما خوب بازی نمی‌کند. ممکن است ستاره بودن تماشاگر را جذب کند اما بازی خوب است که تماشاگر را روی صندلی تئاتر می‌نشاند و تماشاگر را وا می‌دارد تا کار ما را تبلیغ کند و خودش تماشاگر جدید بیاورد. حالا ستاره بودن مهم تر است یا بازیگر بودن؟
پسیانی:...
 
رضا کیانیان!
پسیانی:...
کیانیان: مثل زمانی که نمایشگاه مجسمه یا عکس گذاشتم آن‌هایی که همه چیز را در ذهنشان بسته بندی می‌کنند نمی‌توانستند بفهمند که بازیگر هم می‌تواند کارهای تجسمی بکند. برای همین با کارهای من مخالفت می‌کردند و بامبول می‌ساختند اما نمی‌دانستند دارند برای من تبلیغ می‌کنند.
روحانی: خب فرض کنید پسیانی کیانیان را آورده که کارش بیشتر بفروشد؛ چه ایرادی دارد؟
پسیانی:...
کیانیان: می‌دانید این حرف ارزش کار من را نابود می‌کند. من بازیگرم. چون توانسته ام خوب بازی کنم . اسم و رسم دار هم شده ام. به خاطر شکل و قیافه ام معروف نشدم؛ به خاطر بازی ام. حالا هم دارم بازی ام را می‌کنم. معروفیتم به وجود آمده از بازی من است نه این که بازی من مربوط شود به معروف شدنم. من موقعی وارد سینما شدم که 40 سالم بود. این بحث شما روی بازی من سایه می‌اندازد.
روحانی: می‌دانید بهترین بازی داستین ‌هافمن کدام است؟ نمایش مرگ فروشنده در تئاتر برادوی. آدمی بعد از اسکارش می‌آید روی صحنه تئاتر و بهترین کارش را می‌کند.
کیانیان: بازیگرانی که از مسیر تئاتر به سینما نرفته اند. آیا می‌توانند در تئاتر بازی کنند؟ می‌دانم برایشان خیلی سخت است. تئاتر اصول و قواعد خودش را می‌خواهد. بعضی‌ها به من می‌گویند تو رابرت دنیروی سینمای ایرانی. به آن‌ها می‌گویم این درست که می‌خواهید به من محبت کنید اما با این کارتان من را خراب می‌کنید. چون راجع به قابلیت‌های من حرف نمی‌زنید. می‌گویند فلانی رونالدوی فوتبال ایران است. طرف نابود می‌شود. باید بگویند فلانی این تکنیک‌ها را دارد. اگر من را دوست دارید بگویید بازیگر خوبی است به این دلایل. اگر دلایل را نگویید سواد محو می‌شود. آدم با سواد خودش پدیده را تعریف و تحلیل می‌کند، تشبیه نمی‌کند.
روحانی: تمام این نوع تقسیم بندی‌ها البته برای چند سال اخیر است که جامعه زرد شده است.
پسیانی:...
 
اما خنده‌های تماشاچی دقیقا این را القا می‌کند که ما به ازای بیرونی، موقعیت‌های نمایش را در ذهنشان می‌سازند.
پسیانی:...
کیانیان: ما این تئاتر را هر موقع اجرا کردیم همین برداشت‌ها می‌شد. اگر زمان قاجار هم بود یک برداشتی می‌شد. فکر می‌کنی چه جادویی تو کارهای شکسپیر هست که هنوز در هر کجای جهان اجرا می‌شوند برای مخاطب جذاب هستند؟ این نمایشنامه در حد شکسپیر نیست اما هنر است و هنر همه جا نور می‌پراکند و زشتی‌ها را عریان می‌کند در پر تو ارزش گذاشتن به زیبایی‌ها.
پسیانی:...
 
باب شده است که در خیلی از نمایش‌ها، به زور هم که شده یک تکه سیاسی بگذارند اما شما چنین اصراری در نمایش ندارید.
پسیانی:...
کیانیان: من قبل از انقلاب، یکی از نمایش نامه‌های سوفکل را تمرین می‌کردم. داشتم متن را حفظ می‌کردم. یکی از دوستان دانشجو پرسید این چیه؟ گفتم: آخرین شعر شاملو است. طرف خواند و حال کرد! ببینید آن نگاه سیاست زده یک آسیب دیگری هم دارد. این که ما کار نداریم که کی چه می‌گوید،‌می‌خواهیم ببینیم پشت آن گفته چه موضوعی وجود دارد. برای خود پدیده ارزش قائل نیستیم بلکه برای تصورات خودمان که روی آن سوار می‌کنیم ارزش قائلیم. به حرف و عمل طرف مان کاری نداریم. می‌خواهیم چیزی را که خودمان دوست داریم از حرف و کار او استنباط کنیم. نگاهی که ما به دولتمان داریم هم از این جنس است. مربوط به دوره فعلی هم نیست؛ سالیان سال است که همین بوده است. مردم کشورهایی مثل ما همیشه شک دارند. بعد از شنیدن هر حرف و دیدن هر اثری به خودشان می‌گویند برویم ببینیم منظور این‌ها چه بوده است؟ هیچ وقت نمی‌گوییم این حرفی که زده شده هم حرف مستقلی است، نکته هنر هم در همین است. من از قول آتیلا می‌گویم: هنرمند همیشه عریان است. چیزی ندارد که پنهان کند. به همین دلیل هنرمند است. در نتیجه چیزی که می‌گوید همان است که می‌شنوید و کاری که می‌کند همین است که می‌بینید. تمام روان شناس‌ها و تمام فلاسفه ادیان می‌گویند در لحظه زندگی کن. همین الان که این جا کنار من نشسته ای حالش را ببر. یا خشمگین شو، فحش بده. همین الان باش. الان هم اگر مدام فکر کنی ما از هر چیزی که می‌گوییم منظور دیگری داریم کیف این جلسه را از دست می‌دهی. قبل از انقلاب شهید بهشتی جمله ای به من گفت که هیچ وقت یادم نمی‌رود. منزل ایشان آن روز‌ها پل رومی بود. وارد منزلشان که شدم دیدم مبل استیل و فرش‌های درست و حسابی در خانه شان استفاده می‌کنند. پرسیدم شما اگر انقلابی هستید این چه وضع زندگی است: گفتند: «اگر ما نفهمیم خوبی چیست، هیچ وقت نمی‌توانیم خوبی را به مردم هدیه کنیم. ما وقتی نتوانیم بفهمیم سیری چیست هیچ وقت نمی‌توانیم کسی را سیر کنیم، وقتی ما لباس خوب نپوشیم، هیچ وقت نمی‌توانیم ببینیم دیگران لباس خوب می‌پوشند و همیشه گدا گشنه باقی می‌مانیم. این‌ها از پول تدریس خودم تهیه شده اند. ادکلن هم می‌زنم چون همه باید یک روزی ادکلن بزنند.» بعضی هستند که خودشان چیزی نمی‌خورند و نمی‌گذراند کسی چیزی بخورد. من می‌گویم همیشه و درهر لحظه ای خوب باش. در همین لحظه خوب مصاحبه کنید و خوب به حرف هم گوش کنیم.
 
چرا فقط نقش پروفسور بوبوس است که با تماشاچی بده بستان دارد؟
روحانی: نمایش پروفسوربوبوس عبارت است از گیر افتادن یک آدم که نماینده طبقه متوسط جامعه است. در لحظه وقوع یک انقلاب در دل یک اشرافیت پوسیده، طبیعتا حق با توست. اگر دقت کنی تنها پرسوناژی که از میان مردم می‌آید، خود پروفسور است. بقیه از آن پشت صحنه، یعنی از دل خانه اشرافی روی صحنه می‌آیند.
 
دختر اشرافی با بازی ‌هانیه توسلی هم بالاخره از بین مردم وارد می‌شود.
روحانی: او هم آزاد می‌شود، رها می‌شود و تنها کسی است که در نمایش متحول می‌شود.
روحانی: در واقع طراحی، به صورتی است که پروفسور نماینده ما تماشاچی است که در سالن نشسته ایم. پروفسور بیچاره بین دو جریان گیر کرده است،‌ از یک سو اشرافیتی که می‌خواهد به اصطلاح روی او سوار شود و از طرف دیگر انقلابی که می‌خواهد پروفسور را از دست اشرافیت نجات دهد. دو نیرو از این پرسوناژ برای رسیدن به اهدافشان استفاده می‌کنند  و این شخصیت بخت برگشته مجبور است به انواع حربه‌ها متوسل شود. دروغ بگوید، پشت هم اندازی بکند، تهمت‌ها را بپذیرد، فرار بکند، مصلحت اندیشی بکند و یک عالمه بلا سرش بیاید.
 
آدم‌های داخل خانه اشرافی هم از این تازه وارد ساده لوح خط می‌گیرند.
روحانی: از او سوء‌استفاده می‌کنند. گرا می‌گیرند، جهت هم می‌دهند. این ساختمان خود نمایش است. من متن اصلی را هم خوانده ام و دیدم آتیلا در آن دست نبرده است. ساختمان نمایش این طور بنا شده است.
کیانیان: مثلا من جلوی صحنه نشسته ام،‌ چوب ماهیگری دستم است.تماشاچی نگاه می‌کند. من هم با نوک قلاب توی سرش می‌زنم. ما داریم بازی می‌کنیم. فلسفه که درس نمی‌دهیم. ما داریم یک قصه را بازی می‌کنیم که توی تماشاچی هم در این بازی شرکت کنی. من سعی می‌کنم حوصله ات سر نرود. سعی می‌کنم حالت خوب شود و با لذت از سالن بیرون بروی، که بعد بگویی دمتان گرم چه حالی کردم. ستاره پسیانی و بابک حمیدیان هم شروع کرده اند به این کار. رویشان باز شده است.
 
یعنی کارگردان محدودیتی در این زمینه برای بازیگران اعمال نکرده است؟
پسیانی:...
 
چرا در نمایش از میکروفن استفاده می‌شود؟
پسیانی:...
روحانی: البته ایده میکروفن تمهید جذابی است. این که از وسیله ای که برای بلندن حرف زدن است، استفاده معکوس می‌شود خیلی جذاب است.
 
چرا برای این کار که متن روسی است، از آهنگ‌های لاتین استفاده کردید؟پسیانی:...
 
ولی خیلی از همکاراتان می‌گویند کیف کردن و چیزی را فقط به خاطر دوست داشتن در یک کار استفاده کردن، طناب پوسیده است و نمی‌توان به آن اعتماد کرد.
کیانیان: این هم عقیده آن‌هاست. حتما خود آزاری دارند که نمی‌خواهند کیف کنند.
پسیانی: ...
روحانی: ببین، چند تا چیز در یک کار یک کلیت واحد را می‌سازند. همه نمایش دارد در یک شکل فشن شو اجرا می‌شود. بسیاری از عناصری که در اجرا استفاده می‌شود،‌ اصالتا پاپ است. فشن شو، چراغ‌هایی که روشن و خاموش می‌شوند، یک شاخه درخت که نماینده تمام باغ است، ویدئوهایی که تمام جریانات داخل عمارت را به تو می‌گوید، ماکت‌های در، ماشین‌ها و موسیقی. اگر می‌خواهی این جمله را بشنوی و آتیلا به تو نمی‌گوید، من می‌گویم که: بله،‌ موسیقی انتخاب عاملی است. برای این که نمایش را عمومیت دهیم. چون کار خیلی پاپ است و بر وجه نمایش بودن این نمایش اصرار داریم.
 
اقتضائات تماشاچی سالن اصلی چقدر باعث می‌شود شما خودتان را سانسور کنید یا در روند کاریتان تغییر ایجاد کنید؟پسیانی: ....
کیانیان: حال خودت همه چیز را تعیین می‌کند. بدون توجه به حساب و کتاب‌های موجود، در جامعه به طور مستقیم بلکه اوضاع و احوال جامعه روی حال ما تاثیر می‌گذارد چون آدم هستیم و حساس هستیم؛ به این نتیجه رسیدیم که الان می‌خواهیم پروفسور بوبوس را روی صحنه ببریم و بردیم. یادتان باشد نمایش‌های دیگری هم بوده که خواستم بازی کنم و هرگز اجرا نشدند.